امروز هر پنج تخم فنچ را که سرما بهشان زده بود دور انداختیم. فنچ ها چند ساعتی از غصه ساکت بودند. کولی گفت که دیگر این پرنده های احمق و "حرف نزن" را دوست ندارد و دلش یک پرنده میخواهد که بتواند باهاش دوست شود و حرف بزند. مثلا یک کاسکو. آش ترش خوردیم و عصر رفتیم جیرسرباقرخاله تا باغی را که کولی میخواهد در آن بدون زنش و با گاوش زندگی کند ببینیم. میچکا در خانه ماند مثل همیشه. همه جا گل و شل بود و برگهای صنوبر و لیلکی که زیر چرخها در گل فرو می رفت. یک جایی بود شبیه فارسی دوم دبستان سال شصت. صاحب باغ با صاحب باغ همسایه دعوا داشت و ما ترسیدیم کولی را در چهل سالگی اش با یک گاو آنجا رها کنیم پس برگشتیم.
به بیستون پیام دادم که دارم برایش سوپ می آورم. فکر کردیم معلم ترافیک است پس از رشتیان رفتیم. بیشتر مغازه ها بسته بود. اماکن نامه داده به مدت پانزده روز از شش عصر به بعد مغازه ها بسته باشند تا بتوانند کرونا را در تاریکی گیر بیندازند. بیستون غمگین بود. چند بار از روی شلوار محدوده بخیه های شکمش را نشانم داد و گفت که معلم عربی بهش گفته اگر این هفته هم به مدرسه نرود روزی دویست هزار تومان از حقوقش کم می شود و باز دستش را گذاشت روی بخیه هایش.
بعد خرید کردیم و برگشتیم. یک عمر پای سینک ظرفشویی ایستادم و خریدها را ضدعفونی کردم. بعد موبایلم را روشن کردم و صفحه شاد را باز کردم و به کلاس صفر چهار پیام دادم که اگر یک بار دیگرچت کنند وگروه را با چسناله درباره امتحان پر کنند نمره منفی می گیرند و در صفحه شخصی برای راسته کناری و لولمانی قلب و گل فرستادم. سین پیام داده بود.عکس چند بسته پوشک بزرگسال برای بابا. یک میلیون و پانصد و پنجاه هزار تومان. زنگ زدم به مامان. سومین بار برداشت و گفت که روی گوش سالمش خوابیده بوده و صدای زنگ را نشنیده. بابا هم روی تختش افتاده و از ظهر تا حالا بیدار نشده و تا یقه هم شاشیده و این چه زندگی است. بعد سفارش کرد که نگذارم میچکا زیاد درس بخواند چون کله اش پوک می شود و مبادا بگذارم برود کشور خارج. گفت وام تعاونی اش را گرفته و یک تومن داده به ممد که زنش مرده و بچه فلج دارد، ذخیره قیامت.
ميچكا در مازندران به معناي گنجشك است و ميچكاكِلي يعني لانه گنجشك