هیچوقت فکر نمی کردم روزی بروم به حمام و پدرم را که لخت نشسته و آب سرد روی سرش می ریزد آب بکشم و حوله پیچ کنم. یا بنشینم روی صندلی یک توانبخشی و صدای جیغ بچه های بی کلام را بشنوم و هندزفری فرو کنم در گوش چپم و آخرین نوشته یک سرخپوست خوب را بخوانم. چای دم کنم و بنشینیم دور میز و کیک شکلاتی بخوریم و گزارش اعدام یک مرد جوان را از تلویزیون تماشا کنیم.خشونت مسمومیت می آورد. نوشتن سم زدایی است.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۹ ساعت توسط میم
|
به هر حال فردا شنبه نمیدانم چندم شهریور مدرسه ها باز هستند و بچه ها هم سرشان به تقدیر. یا کرونا میگیرند یا کرونا می دهند. معلمها هم می ایستند جلوی کلاس و پروتکل وزارتخانه خودشان را اجرا می کنند چون امنیت شغلی از امنیت جانی واجبتر است در این وانفسا. کولی ناراحت است که مدرسه نمی رود. خب این چه کلاس اولی است همش توی خانه و بدون بوی ساندویچ کتلت و صدای زنگ تفریح و صف توالت؟ دلم به چیزی بند نیست.خودم را می زنم به مادری. میچکا هم انگار تبعه فرانسه است و آمده چند ترم درس بخواند و اتاق کرایه کرده از ما.
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۹ ساعت توسط میم
|