مشغول تلف کردن یک بهار دیگرم. به جز روزهایی که مدرسه دارم تمام وقت در خانه افتادهام. خانه جاییست که مورچه ها زیر میز ناهارخوریش دنبال خرده های نان و برنج میگردند. آخرین گیره پرده آشپزخانه از قلابش جدا شده و کسی به فکر درست کردنش نیست. زن خانه ، در شیشه سیرترشی اش یک جفت ماهی سیاه و قرمز انداخته و همه موفقیتش کشتن چند گرگوار سامسا در حمام و توالت است.
***
پای دیوار مدرسه دوشنبه ها گزنه های تازه درآمده. بچه ها آلوچه های درخت حیاطشان توی مشت شان است. راهنمایی ها هنوز یاد نگرفته اند زنگ تفریح، وقتی معلمی از کنارشان رد میشود هسته آلوچه را تف نکنند زمین. لیلا،دانش آموز سه سال پیش، آمده بود درس خواهرش را بپرسد. قدری سبزی ترشه تره هم آورده بود. پر از گزنه. از پشت دستکش هم انگشتم را گزیدند. گفت در «نارنجپره» زمین رانش کرده. به سکنه اخطار دادند خانه ها را خالی کنند. به هر خانواده یک تکه زمین نزدیک کارخانه چوکا یا همچه جایی داده اند که با وام روستایی برای خودشان خانه بسازند. نمی روند. حالیشان نیست. می گوید خانم، شب میخوابیم درختمان توی حیاطمان است ،صبح توی حیاط همسایه!
***
میچکا باز هم کلید را پشت در جا گذاشته و رفته داخل. سوسیس هایی که ته کشوی دوم یخچال مخفی کرده بودم را سرخ کرده و خورده و نوک قاشق چوبی را هم سوزانده. وقتی یک روز دو شیفت مدرسه باشی و چند صفحه از کتاب را به فاصله شش استکان چای برای شش کلاس شش بار تکرار کرده باشی، موقع رسیدن به خانه هیچ چیز مرگ آورتر از یک مشما سبزی پاک نکرده نیست. دو کرم سبز،یک تار موی بور، چند خال علف. در تمام مدت شستن و خرد کردن از خودم می پرسیدم آیا دارم در بدن خودم زندگی می کنم؟ بعد ریختم توی پلاستیک و روش نوشتم لیلا و انداختم ته کشوی خالی فریزر.
ميچكا در مازندران به معناي گنجشك است و ميچكاكِلي يعني لانه گنجشك